تاريخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, | 3:50 PM | نویسنده : بريالي محمدي
 
 
 
 
داستان مادر ... .
مادر من فقط یک چشم داشت من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت . یک روز آمده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره , خیلی خجالت کشیدم , آخه اون چطور تونست این کارو با من بکنه ؟؟؟

به روی خودم نیاوردم , فقط با تنفر بهش نگاه کردم و فوراً از اونجا دور شدم .

روز بعد یکی از همکلاسیها منو مسخره کرد و گفت : هوووو ... مامان تو فقط یک چشم داره. فقط دلم میخواست یک ج.ری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ... کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد ... .

روز بعد بهش گفتم اگه واقعاً میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, | 9:45 PM | نویسنده : بريالي محمدي

موش ازشکاف ديوار سرک کشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست ..

مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز کردن بسته بود.

موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت : کاش يک غذاي حسابي باشد  ....

اما همين که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يک تله موش خريده بود.

 

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, | 11:54 PM | نویسنده : بريالي محمدي

وايې يوه ډېره ښكلې ښځه وه، چې ټول خلك يې په مينه كې ډوب وو. يو ځوان چې كله وليده، خپل پلار ته يې وويل، زه له هغه نجلۍ سره واده كوم، چې ما ليدلې او ډېره مې خوښه شوې ده. په هره بيه چې وي، زه بايد دا پېغله د ځان كړم. پلار يې په موسكا سره پوښتنه ترې وكړه، چې دا نجلۍ څوك ده؟ او ولې يې درته وغواړم؟ زوى او پلار دواړه د نجلۍ ليدو ته ورغلل، كله چې

پلار نجلۍ وليده نو زړه يې پرې پرېوت او خپل زوى ته وويل: زويه دا نجلۍ ستا له سويې لوړه ده او ستا لپاره نه ښايي. له دې نجلۍ سره بايد داسې څوك واده وكړي، چې عمر ولري، تجربه ولري او د ژوند په لوړو ژورو خبر وي، ددې نجلۍ لپاره زما په څېر خاوند ښايي.

زوى د خپل پلارو خبرو ته ډېر حيران شو او هېڅ فكر يې نه كاوه چې پلار به يې داسې كار كوي. پلار ته يې وويل: نه پلاره دا ما خوښه كړې او زه بايد واده ورسره وكړم!.

د دواوړو غږ پورته شو او هر يوه ځان ددې وړ باله چې اړونده ښکلې ښځه د ځان کړي. دواړه پوليسو ته ورغلل، چې دا ستونزه ور حل كړي، كله يې چې قوماندان ته كيسه وكړه، هغه وويل: تاسې نجلۍ را ولئ، له هغې به پوښتنه وكړو، چې زوى كوي او كه پلار.

كله چې د قوماندان سترګې پرې ولګېدې، ښكلا او ښايست ته يې ګوته په غاښ شو، دواړو ته يې مخ كړ، دا نجلۍ ستاسې لپاره نه ده. له دې ښكلې نجلۍ سره بايد هغه څوك واده وكړي، چې نوم ولري، په دولت كې مقام ولري او پوهه وي.

 

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:, | 2:43 PM | نویسنده : بريالي محمدي

وصیتـی زیبـا و مانـدگار از آلبـرت انیشتیـن

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...

منبع: پرشين ستار

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, | 9:40 AM | نویسنده : بريالي محمدي

سخنـان بـزرگان و اندیـشمندان در مـورد دوسـت

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


همه محبتت را به پای دوستت بريز ولی همه اسرارت را در اختيار او نگذار. حضرت علی (ع)

اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
کوروش بزرگ

ابله‌ترین دوستان ما، خطرناک‌ترین دشمنان هم هستند.
سقراط

پرسیدم دوست بهتر است یا برادر؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می‌کند. امیل فاگو

خدایا! مرا از دوستانم محافظت بفرما. چون می‌دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم!
ولتر

دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست، بلکه نشان نابودی زمان، به گونه‌ای گسترده است.
ارد بزرگ

آن که از دشمن داشتن می‌ترسد، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت.
هزلت

صفات هر کس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست.
کارلایل

هرگز بخاطر دوستت، از انجام وظیفه‌ای چشم مپوش.
سن لانبر

دوست مثل پول، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان‌تر است. باتلر

دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین.
اسکاروایلد

بعضی‌ها طوری هستند که دوستان‌شان هر قدر از آنها پایین‌تر باشند بیشتر دوست‌شان دارند.
چترفیلد

همه کسانی که با تو می‌خندند دوستان تو نیستند.
ضرب المثل آلمانی

چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست. آکویناس

در دوستی درنگ کن، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش.
سقراط

برای آنکه همواره دوستان‌مان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه‌ای میان خود و آنها داشته باشیم.
ارد بزرگ

دوستان عبارت از خانواده‌ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است.
آلفونس کار

هیچ دوستی بهتر از تنهایی، برای اهل اندیشه نیست.
ارد بزرگ

اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی‌ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می‌خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی؟
جبران خلیل جبران

دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد.
بزرگمهر

در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس؛ از طرف کسی که فکر می‌کند تو بی نظیری.
براون

خموشی در برابر بدگویی از دوستان، گونه‌ای دشمنی است.
ارد بزرگ

دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد.
پل نرولا

بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شب‌هایت آرامش بخشد.
جبران خلیل جبران

دوستان برای نخجیر دشمنان، چون تیر و پیکان‌اند.
بزرگمهر

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد.
جبران خلیل جبران


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


هر بدی می‌توانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد. سعدی

هیچگاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست؛ اوست که به تو انگیزه پیشرفت می‌دهد. ارد بزرگ

نـاتـوان ترين مردم کسی است که از يافتن دوست ناتوان است و ناتوان تر از او کسی است که دوستِ يافته را تباه گرداند.
حضرت علی (ع)

ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می‌بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی.
ارد بزرگ

بهترین و حقیقی‌ترین دوستانم از تهی دستانند. توانگران از دوستی چیزی نمی‌دانند.
موزارت

اگر می‌خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو.
ارد بزرگ

دوست زمان احتیاج، دوست حقیقی است.
ضرب المثل انگلیسی

دوست واقعی کسی است که دست‌های تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند.
گابریل گارسیا مارکز

بیشتر بدبختی‌های ما قابل تحمل‌تر از تفسیرهایی است که دوستان‌مان درباره آنها می‌کنند.
کولتون

از دشمن خودت یک بار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین

نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند.
بوعلی سینا

بهترین وسیله دفع دشمنان، ازدیاد دوستان است.
بیسمارک

من در جهان یک دوست داشته‌ام و آن خودم بوده ام!
ناپلئون

دوستی که نومیدنامه می‌خواند، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد.
ارد بزرگ

منبع: پرشين ستار

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, | 8:49 AM | نویسنده : بريالي محمدي

گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟

خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.

خدای عزیز!
اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم.

خدای عزیز!
شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم.

خدای عزیز!
در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می‌دهد؟




Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, | 6:20 PM | نویسنده : بريالي محمدي

حکایتی جالب و خواندنی در ازدواج

                                                     

دو تا برادر بودند يکى تاجر، يکى مسگر. تاجر يک دختر داشت. مسگر يک پسر. دختر و پسر همديگر را دوست داشتند امّا مرد تاجر مخالف ازدواج آنها بود. مى‌گفت:”من تاجرم. دخترم را به پسر يک مسگر نمى‌دم.“
پسر وزير پادشاه آمد خواستگارى دختر. پسر عمو وقتى اين موضوع را شنيد آمد پيش دختر و گريه‌کنان گفت:”تو را دارند به پسر وزير مى‌دهند و سر من بى‌کلاه مى‌ماند.“ دختر گفت:”گريه نکن. من از پسر وزير نوشته‌اى مى‌گيرم که بتوانم شب عروسى بيايم پيش تو، شايد هم با هم فرار کرديم.“
بساط عقد را براى پسر وزير و دختر چيدند. وقتى مى‌خواستند از دختر بله بگيرند. دختر به پسر وزير گفت:”يک نوشته به من بده که شب اول عروسى خواسته مرا انجام دهي. وگرنه بله نمى‌گويم.“ پسر وزير نوشته‌اى به دختر داد. دختر هم بله را گفت.

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, | 6:18 PM | نویسنده : بريالي محمدي

چارلی چاپلین میگوید آموخته ام که ...

 

                                                                                                                          
     چارلی چاپلین میگوید آموخته ام که ...
بیایم برای یکبار هم که شده این جملاتو توی زندگیمون به کار ببریم و فقط نخونیم 


اموخته ام که
با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, | 9:24 AM | نویسنده : بريالي محمدي

لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید.

1- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم

2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو

3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم

4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و

5- این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید

6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که

7- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما

8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و

9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم

10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضع

11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را

12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم

13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که

14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش

15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر

16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که

17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش

18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین

19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه

20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که

21- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .

و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد(طاق) را بخوان!!!

منبع: نياز روز

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, | 9:40 AM | نویسنده : بريالي محمدي

 

سخنـان بـزرگان جـهان در مورد "موفـقیـت"

 

از دست دادن امیدی پوچ و محال، خود موفقیت و پیشرفتی بزرگ است.
شکسپیر

به گمان من انسان برای موفقیت در زندگانی باید بتواند در چهار زمینه استاد شود: مناسبات، تدارکات، نگرش و رهبری.
جان ماکسول

میزان بزرگی و موفقیت هر فرد بستگی به این دارد که تا چه حد می تواند همه نیروهای خود را در یک کانال بریزد.
اریسون سووت ماردن

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:59 AM | نویسنده : بريالي محمدي

یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد متوجه نامه‌ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود

" نامه ای به خدا "

با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند ، در نامه این طورنوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه زندگی‌ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یك نفر كیف مرا كه 100 دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود كه تا پایان ماه باید خرج می كردم. یكشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر ازدوستانم را برای شام دعوت كرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم

هیچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من كمك كن

كارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همكارانش نشان داد.  نتیجه این شد كه همه آنها جیب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاری روی میز گذاشتند
در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند
همه كارمندان اداره پست از اینكه توانسته بودند كار خوبی انجام دهند خوشحال بودند

 


عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این كه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید كه روی آن نوشته شده بود : نامه ای به خدا!

همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود

خدای عزیزم: چگونه می توانم از كاری كه برایم انجام دادی تشكر كنم.  با لطفتو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا كرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.  من به آنها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی

البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان بی شرف اداره پست آن را برداشته اند !!!!

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:55 AM | نویسنده : بريالي محمدي

حکایت اینگونه آغاز می شود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو، سر موضوع کوچکی بحث می کنند و کار به جایی می رسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست می دهد و سیلی محکمی به صورت دیگری می زند.

 دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شن های بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد." آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به درياچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین می کشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد.

 


 مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: "امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد." دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید: "وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک می کنی؟" مرد پاسخ داد:

"وقتی دوستی تو را آزار می دهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی."

"یاد بگیریم آسیب ها و رنجش ها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود".

«ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم»!

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:49 AM | نویسنده : بريالي محمدي

ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند.

وي به راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام  خانه را با سبز رنگ آميزي كند.

همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته."مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام. براي مداواي چشم دردتان،  تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.

 

براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم  ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم  (تغيير خود) ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:55 AM | نویسنده : بريالي محمدي

همه ما دوست داریم باور کنیم که نزدیکان مان آدم‌هایی متعادل، شاد و دارای ذهنی سالم هستند اما بارها پیش آمده که متوجه شدیم واقعیت غیر از این است. تصور کنید یکی از بهترین روزهای زندگی تان را آغاز کرده اید و خدا را برای همه زیبایی‌ها و نعمت‌هایش شکر می‌کنید که ناگهان رویارویی با یکی از آشنایان بلافاصله شما را از عرش به زیر می‌آورد. حتی اگر انسانی خوشبین و مثبت باشید، در کنار چنین اشخاصی منفی خواهید شد. از بدترین نوع شخصیت‌ها می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد که باید از آنها دوری کرد:

● خودشیفته ‌ها
این افراد شدیدا حس خودبزرگ بینی دارند و چنین می‌پندارند که دنیا گرد آنها می‌چرخد. این افراد مانند کنترل گرها موذی و حیله گر نیستند و تا حدی آشکار خواسته‌های خود را بیان می‌کنند. گاهی به نظر می‌رسد باید به آنها گفت: "فقط خودت مهم نیستی که!" این افراد فقط خواسته‌های خود را در نظر می‌گیرند و نیازهای شما به باد فراموشی گرفته می‌شود. در این رابطه شما احساس یاس و سرخوردگی پیدا می‌کنید. آنها چنان انرژی شما را صرف خواسته‌ها و امیال خود می‌کنند که دیگر چیزی برای خودتان باقی نمی‌ماند.

● منفی گراها
این دسته قادر به درک خوبی‌ها و شادی‌ها نیستند. اگر به آنها بگویید که امروز روز بسیار قشنگی است حتما از اتفاق ناگوار قریب الوقوعی خبر می‌دهند؛ اگر از موفقیت امتحان میان ترم خود خبر دهید، در مقابل از سختی امتحانات نهایی به شما هشدار می‌دهند. آنها شادی را نابود می‌کنند. دید مثبت شما به زندگی جای خود را به بدبینی و منفی بافی می‌دهد. قبل از آنکه متوجه شوید، منفی گرایی در ذهن و روح شما جایگزین شده و همه شادی‌ها پشت شیشه‌های خاکستری پنهان می‌شود

● افرادی که همیشه در مورد دیگران قضاوت می‌کنند

مواردی که شما زیبا و دلفریب می‌بینید، به نظر این افراد عجیب و غیرجذاب است. اگر شما نظر جدیدی را جالب بدانید، این افراد آن را به کل اشتباه می‌شمارند. اگر شما سلیقه دوستی را ستایش کنید، آنها آن را بد یا مایه نگرانی قلمداد می‌کنند. افراد همیشه قاضی تقریبا مانند منفی گراها هستند. اگر قسمت اعظم وقت خود را با اینگونه افراد بگذرانید، طولی نمی‌کشد که شما هم یکی از آنها خواهید شد.

● خود رای‌ها
تخصص این عده کنترل دیگران به نفع خودشان است؛ و ممکن است چنان مهارتی هم داشته باشند که شما اصلا متوجه کنترل آنها نشوید تا زمانی که دیگر دیر شده است. این افراد نقطه ضعف‌های شما را پیدا می‌کنند و از این طریق به خواسته‌های خود می‌رسند. این افراد باورها و اعتماد به نفس شما را هدف قرار می‌دهند. این افراد راهی برای اجبار شما به انجام کاری پیدا می‌کنند که لزوما انجام نمی‌دهید و به این ترتیب شما احساس هویت، اولویت‌های شخصی و توانایی درک واقعیت مساله را ازدست می‌دهید و به ناگاه دنیا حول محور خواسته‌ها و اولویت‌های آنها قرار می‌گیرد.

● همیشه ناامیدها
اگر طرح جدید و بکری داشته باشید، همیشه ناامیدها به شما اطمینان می‌دهند که با شکست روبه رو خواهید شد؛ و زمانی که موفق می‌شوید، شما را دلتنگ و افسرده می‌کنند. اگر رویایی در سر داشته باشید، هشدار می‌دهند که دستیابی به آرزویتان غیرممکن است.

این افراد "آنچه هست" را باور دارند و نسبت به "آنچه خواهد شد" مشکوک و ناامید هستند. معاشرت با این افراد موجب می‌شود خودباوری و اعتماد به نفس خود را به راحتی از دست بدهید. در حالیکه پیشرفت و تغییر فقط نتیجه نوآوری و بدعت گذاری است، رویای ناممکن‌ها و تلاش برای دستیابی به دوردست‌ها.

● آنهایی که نمی‌توانند صممیمی‌ شوند
در کنار این افراد هیچگاه حس صمیمیت و راحتی نخواهید کرد؛ داستانی خنده دار تعریف می‌کنید اما آنها فقط لبخندی مودبانه تحویل می‌دهند. در پی بی توجهی آنها، شما غمگین و افسرده می‌شوید. یکی از مهیج ترین اتفاقاتی را که برایتان پیش آمده تعریف می‌کنید اما آنها فقط سرسری سر خود را تکان می‌دهند. روابط این دسته افراد مبتنی بر معیارهای سطحی و بی معنی است. زمانی که شما واقعا به یک دوست نیاز دارید، آنها نیستند. زمانی که نیازمند انتقادی سازنده هستید، از همانی که هستید تعریف می‌کنند و اگر حمایت بخواهید، شما را محکوم به شکست می‌دانند.

● حرمت شکن‌ها
این افراد در بدترین زمان و به بدترین شکل ممکن حرفی می‌زنند یا کاری انجام می‌دهند؛ در یک کلمه حرمت نگاه نمی‌دارند. شاید این فرد کسی باشد که به او اعتماد کرده بودید اما او از این اعتماد سوءاستفاده کرده و رازتان را برملا می‌کند. شاید یکی از نزدیکان تان باشد که در کارهایی که به او ارتباط ندارد دخالت می‌کند، یا شاید همکاری باشد که رفتاری تحقیرآمیز پیشه کرده است.

● آنهایی که همیشه متوقع هستند
هیچ وقت نمی‌توان این افراد را راضی و خوشحال نگه داشت. آنها قدر شما را نمی‌دانند و خواسته‌هایشان غیرواقعی و نامعمول است؛ همیشه دنبال مقصر جلوه دادن شما هستند و هرگز مسوولیت چیزی را خود قبول نمی‌کنند.


با تشکر از ارسال : سمیرا حقیقی

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:37 AM | نویسنده : بريالي محمدي

تولد انسان روشن شدن کبریتی است

 

 

و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟!
گرما بخشیدی...؟!
یا سوزاندی...؟!

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, | 11:31 AM | نویسنده : بريالي محمدي

وطــــــــنه

 

 

 

 د پامير غرونه

ای وطـنه ستا د هسکو دنـگو غـرو نه شمه ځار

سـتا له مستو او ځـپاندو دریابـو نه شمه ځـــار

ستا په نوم لوگی لوگی به می خپل ځان کــــړم

ســتا د هر بلبل چغار او چمـنو نه شمه ځـــار

ښــــکلی نـوم به دی نـــړی کی اوچت ســــــاتو

سـتا د هر باتور زلمی او میړونو نه شمه ځار

د ملالی په ناری دی دښـمنان زیراو زبرشــول

زرغونه انا مــی ویاړ ده د نـازو نه شمه ځار

گـلالـی مـاشـومان سـتا ښـونځی کـی لــــولِِــي

ستا د موټی موټی خاوری جارغلو نه شمه ځار

ســتا لــرغـونی تاریـخونه زما ویـــــــــاړ دی

د هـرات او د بامیان په شان ځایونه شمه ځار

مســلمان ولـــس پــه تا کـــی حـــاکمـیت کـا

ســتا ولــي او اولیاؤ زیــارتو نـه شــمه ځـــار

پښتانـه دﻱ که تاجـــــــک ټــول افغــانان دي

سـتا دهر مذهب او قوم له طریقو نه شمه ځار

زه خوشحال " ځلاند " خو ستا مینی شاعر کړم

سـتا ښـایسته لمـنو شـنونـه گلدرو نه شـــمه ځـار

سروده: خوشحال جان

 

 

 

 

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, | 8:49 AM | نویسنده : بريالي محمدي

منتظـــر در ايستــــگاه مــــــرگ

 

 

ما همگان بايد همچون مسافري باشيم كه گويا در اين دنيا هر لحظه در ايستگاه مرگ منظر آن هستيم و در راه آخرت و سراي باقي قدم مي گذاريم.

هر لحظه زنده گي بصورت كامل آماده بوده و زمانيكه اصوات و نداهاي اجل فرا رسيد خود را بدون خوف تسليم حق كنيم.

همگان بايد قلب و دل پُُر از صميميت و مملو از عشق الهي داشته و با قلب بي آلايش و خالص پا به سفر بسوي ايزد لايزال نهيم. اما نه اينكه با قلب مرده و دل هاي مملو از معصيت و گناه بحضور آن ذات اقدس و پاك برويم و سر افگنده و افسرده باشيم. چون در اين سفر نيز تا رسيدن به مقام كبريا پاسگاه هايي وجود داردند كه قلب ها و دل هاي مان را امتحان مي كنند و در صورت عاري بودن دل از هر نوع معصيت و روشن بودن قلب رهايي خواهيم يافت و بحضور خداي متعال نايل خواهي آمد، در غير آن در زندان غم و اندوه و عذاب الهي بازداشت شده و به زندان فرستاده خواهي شد تا جزاي موعود از طرف شارع مقدس را ببينيد.

 

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, | 8:20 AM | نویسنده : بريالي محمدي
تاريخ : جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, | 11:5 AM | نویسنده : بريالي محمدي

حیرت

 


نسلی که از تبار نفس بخش جانهاست

آهنگ یک تبسم و لبخند بی صداست

جنسی که زیر هر قدمش گلبن امید

آنی که لحظه لحظه امیدش فقط خداست

در کوچه های شهر گرفتار درد و آه

اینجا فقط حقیقت زن، دوزخ سیاست

دایم مسیر زندگی اش رو به دشت غم

دایم عبور خنده ز لب های او جداست

در ضمن آنکه هر نفسش درد می کشد

لیکن به دادگاه حقایق چه بی صداست

نوعی تجارت است؛ و گاهی تبادله

گاهی بها و قیمت زن، کاغذ سیاست

گاهی برای ختم نزاعی فدا شود

گاهی متاع و سوژه و شرط قمارهاست

آخر خدا! برس تو به فریاد این غریب

کاینجا به جز تو بسر وی، عالمی خداست

یارب تو داوریِ و قضاوت به دست توست

کایا چنین سزا و جفا مزد رحم ماست؟

او را ببین چگونه به حیرت نشسته است

کاندر میان اینهمه، آخر چه کس خداست؟!

سرودۀ  خواهر گرامی ما راضیه ( حیدری )

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, | 7:6 PM | نویسنده : بريالي محمدي

کوچه از ناجوی همت خالیست

کمی محتاط و دقیقانه ببین

                             کوچه از  عطر محبت خالیست

زندگی واهمه ی بیتو شدن

و روا نیست که عنوانش غم

 و سر انجام غمش بر بادی ست

خویش را دریاب ای همسفر

                                      ای همراهم

که در این وهم فریبندۀ ”دون“

که چو دریاست غرنده و پر جوش و خروش

                                           همه حیله

                                                     همه مکر

                                                        همه اش رنگ و ریا

دست و پا گم نکنی

 

                      دامنت در لجن این فلک بی تدبیر

                      یا تنت در هوس شوم دوسه شهوت ”زشت“

                      چشم هایت به فریب تن و تنپوش زمان

                                                                 خویش را گم نکند

بپا ای دوست در این وحشت گنگ

                                     تو نبازی و کمر خم نکنی...!!!

 (سرودۀ خواهر گرامی ما راضیه حیدری)

 

 

 

 

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, | 7:1 PM | نویسنده : بريالي محمدي

پسرلی ته ! 

 

 

 

ته نابللـــی ئـــي میــلمه کلــــې تـه مــه راځـه نور

نه یــم اوزګــارلمانځـم دي نه کلې ته مه راځه نور

***

تــه وژونــدوته دګلـــونــونــه ئـــي ډک سپـــرلــیه

زه شهېد پروت یم په کاله کلــې ته مـه راځــه نور

***

ماته نوروز وي هغه ورځ چې د چـ‎‎ا څنګ کې ومه

اوس رانــه هــېرې ده څیره کلــې ته مه راځه نور

***

مــانه چـا واخیست سرګردانه پــسي ګرځـمه اوس

مانه ورک شوی مي دی زړه کلې ته مه راځه نور

***

دلته څوک نشته چې ستا رنګ کې د یار رنګ ووینې

جــام ترینه ورک مــاته پیاله کلې ته مه راځـه نور

***

شونډې مې پرې د وخت چړوکړې درته نشم خندای

"پرهــــــــار" نه وه نکــړې ګیله کلې ته مه راځه نور

 

                                                            ابراهیم (پرهار)

..

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, | 6:55 PM | نویسنده : بريالي محمدي

 

نظم 

 

مسؤلین که مو اولس لره خـــــــــــــــدمت کړي

مبدل به دا میهن په طــــــــــــــراوت کــــــــړي

 

دا رنځور وطن به سیال کړی د سیـــــــــــالانو

دنیا وال به پدی بڼ کي سیاحـــــــــــــــت کړي

 

تیر غازیان بسی خوشحال په جنتوکـــــــــــي

پر ژوند یو به رب خلاص ور د رحمت کړي

 

څوک چی نوم اوچت ساتی د نیکه گانـــــــــــو

هر زلمی یی ددی خاوری حفاظت کــــــــــړي

 

کارنـــــــــــــامی د اتــــــــــلانو به یادیـــــــږي

عالی شان لری چی څوک زیار و زحمت کړي

 

افغـــــــــــــــانی وړونــو ته هغه مرال غواړو

چی وقام لره پـــــــردی د تـــــــن قوت کړي

 

اخلاقیار په زحمت کښه خلکـــــــــــــو ویاړي

چی مصرف پر سازی خواب او راحت کړي

 

محمد رحیم "اخلاقیار"

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, | 6:22 PM | نویسنده : بريالي محمدي

بهار من!؟

 

نویسنده: همایون ذهین/ بهار 1390

       چون بهار رسید، قلم برداشتم تا چند خط توصیف آن کنم مگر بهار ( واقعي ) قبل از من برفت حتی آنقدر هم صبر نکرد که یکبار هم ببینم. پس این چگونه بهاری باشد که ندیده من بستایم. هر چه قلم را پس و پیش راندم هیچ نگفت، گویا که این قلم هم از بهار گلایه مند است.

        بعد از درگیری شدید بین من و قلم، من غالب شدم و قلم به فغان آمد، اشکش ریخت و گفت ای ظالم! بهاری که تو آرزویش داری سالهاست که ازین سرزمین رخت بر بسته است و محیط همه خشکیده- طراوت و باران بهاری که سالها اثر نگذاشته، چَچَه و غوغای بلبلان از گوش ها بیگانه شده اند. دزدان طبیعت، صمیمیت را از این جا ربوده اند، شبهای تاریک زمستاني و طوفان خزانی درینجا تا حدی ریشه دوانده که گویا برای بازگشت دوباره بهار هیچ امیدی نیست.

قلم کوشش داشت تا مرا بفهماند که چیزی که من می خواهم شايد گپ بیش از یک تخیل نباشد!

       مگر من که لحظه لحظه و ثانیه ثانیه عمرم در تاریکی و سردی خزان و زمستان سپری شده بود، ( وجودم بسیار وقت می شد حتی هیچ وقت آفتاب بهاری را ندیده بود )، داشت دیگر می پوسید و نیاز داشت تا حداقل حتی برای زنده ماندن هم یکبار آفتاب بهاری را ببیند.

       به هر سو دویدم تا کسی را بیابم تا آدرسی از بهارمن داشته باشد و او را خبرش سازند که من نیاز دارم تا معشوقه ام بهار را که هیچ وقت ندیده ام و سال هاست که بخاطر عشقش در دریای خون زندگی میکنم، ببینم، گلایه کنم و دست و پاهایش را با زنجیرهای صیمیت و اتحاد وجودم با وجود او ببندم و برایش بگویم که دیگر اینجاست جایت تو دیگر از من هستی از تمام وجودم هستی و این را هم بدان که اگر یک لحظه از من دور باشی یکی از اعضای وجودم زخمی خواهد شد و با زخمی شدنش تمام وجودم اسیر خواهد ماند....

       اما افسوس و دریغا! که این کسان روزگار اندک رحمی به من نکردند و مرا در گردابی تاریکتر و غبار آلود تر از آنچه که بودم انداختند و از بالا تماشایم میکردند و می خندیدند. از چرخش در این گرداب به حالتی رسیدم که هر عضو وجودم خود را از من جدا احساس میکردند. نفاق بین اعضای من انداختند تا حدی که هر عضو وجودم راه رسیدن به آفتاب بهاری را در از بین بردن عضو دیگرم می پنداشتم...

احمقا، دریغا و افسوسا!

       آنها همچنان آتش می افروختند... بلاخره کشمکش ها در بین اعضای وجودم قلبم را سخت خراشید و از چشمانم خون سیاه ریخت. از این خون کیمیای صورت گرفت و جهان آنها را لرزانید...

       دفعتا یکی از در در آمد و گفت: ای گم کرده راه! من هستم مداوای وجودت، من هستم رهنمای راه گمگشته ات، بهار بر تو حلال باد! بهار بر تو سلام فرستاده است، نامه ی به من داده که بدون اینکه به تو نشانش دهم از طریق این نامه تو را به بهار رسانم  من و تو دوستان خوبی هستیم بیا حرکت کنیم، عجله کن که معشوقه ات در انتظارت نشسته است...

 من که دیگر حتی برایم مجال نفس کشیدن هم نمانده بود، با شنیدن این سخن نیروی امید در وجودم زنده شد. بی اختیار، بدون گفتن چیزی و بدون کدام شرطی دست به دامنش گرفتم و او مرا کشان کشان به پیش میبرد. راه طولانی را سپری کردیم در طول این راه تعدادی از اعضای وجودم را به امید رسیدن به بهار از دست دادم و تعدادی هم زخمی شدند... اما آنگونه که پیداست باز هم گمگشته ام از من فرار میکند و یا اینکه فرارش میدهند.

         

نمی دانم، نمی دانم چنین گمکرده راه که منم چگونه بدان بهار رسم؟ آیا راهم کوتاست یا باید عمرم بگزرد و هرگز روی بهار را نبینم و آیا بهار هم در پی من هست؟ یا خیر!

نمی دانم، نمی دانم که به کدام جرم بدین سرنوشت محکوم گشته ام که ....

       نمی دانم شاید مجرم خودم باشم و شاید هم مرا بی دلیل متهم ساخته اند و یک عمر در بندم دست وپایم زنجیر، صدایم خفته در گلویم.

حالا دیگر خسته و درمانده ام بسیار راه ها را به امید یافتن بهار گشتم تا حدی که راهم دیگر بسته شد. همه دیدار بهار را برایم مژده میدادند... لیکن هرگز سراغی از بهار نیافتم.

اما!

 تو ای بهار که هیچ وقت نخواستی دردم را احساس کنی بیا بیا! که دیگر اندک مجالی برایم نمانده، بیا که دزدان روزگار وجودم را پاره پاره کرده است، وجودم کرم زده و از من جز رگ و استخوان چیز دیگری باقی نمانده و این دزدان دوست نمای اره بر استخوانم برکشیده اند و میخواهند که حتی دیگر نامی هم از من باقی نماند.

بیا بیا! و نجاتم ده، ورنه! آنگونه در عشقت جان دهم که جهان تا ابد هم مجنونی مثل من نبیند!

الهی الهی! نجاتم ده که زارم

در عشق معشوقه ام از جان خود بیزارم

نجاتم ده که دیگر راهی جز تو نیست

در راهی که رفته ام دیگر مجالم نیست

الهی تو قاضی القضات آسمانهای، دوسیه ام را زود بخوان که دیگر مجالم نیست

الهی از بند برهانم

که روم بسوی معشوقه ام

درین راه کمکم کن دستم گیر، نیروی دیگرم بخش

که جز تو دیگر ياورم نیست

الهی همه دوستانم بی وفا گشتند

راه اول را گم کرده، راه آخرم تویي، دستم گیر و بدادم رَس

ورنه آنچنان در حضورت گریه و فغان کنم

که عرشت بگرید بامن

الهی آنگونه با من مکن که هستم

بدادم رَس که بی آدرسم

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

تاريخ : پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, | 6:21 PM | نویسنده : بريالي محمدي

پسرلی ته سلام!

 

 

ليكونكي: بريالي ( محــــمدي )  

  

هو پسرلي راغي او د پسرلي ملايم نسيم پر ونو، سندونو، غرونو او رغونو باندي څپي وهي او وچو شوو ونو او سرچينو ته د پسرلي د راتگ خبر وركوي چي پسرلي راغي او نوي ورځ او نوي ژوند ورسره پيل شو، پسرلني او بهاري نم، نم باران پر ټولو هغه نوي ټوكيدلي گلانو باندي ووريد او هغوي يي د تير وختونو د گرد غبار نه پاك او صفا كړل، او ټول وني او گلان د خارا كاڼو د زړه نه را پاڅيږي او پسرلي ته سلا مونه  وايي او ټول غرونه او رغونه سمسور او شاداب ښكاري او شپون په دي رغونو كي خپل مالونه پيايي او شپيلي وهي او هلكان لوبي او ساعت تيري كوي او بيلابيل گلان پكي ښكاري چي د لمر ځلا او د سند څپي لا هم ورته ښكلا ور په برخه كوي. څه يو ښكلي منظره د چي ټولو ته زښت زيات خوند وركوي او دا چي زه د دي مقالي د ليكلو پر محال د پسرلي د شنو لمنو نه په يوه  شني لمني كي ناست او پسرلي ته سلام وايم او د هغه توصيف او د هغه د خالق شكر او سپاس كوم چي ددي پسرلني سمسوري وني لاندي چي شاو خوا كي يي لكه شنه كمپل غوندي  ښكاري، مرغي او بلبلان سازونه او نغمي لري او خوشحالي كوي، د بيلابيلو گلانو تر څنگ گرځي او پسرلي ته سلامونه وايي، ټول گلان داسي ښكاري لكه چي په خلاصو او ډكو، ډكو خلو خاندي،

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, | 3:0 PM | نویسنده : بريالي محمدي





منم زيبا


که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عا
لم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد


شعر از زنده یاد سهراب سپهری

Baryalai Mohammadi

Create Your Badge افغان لینکر Web Informer Button

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

  • دانلود فیلم
  • قالب وبلاگ
  • سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ